به نام زیبای مطلق
نوشتهای که در ادامه میآید از دستهنوشتههای قدیم و منتشر نشدهی من است و کاملا شامل قانون گذشت زمان شده است و به منظور انتقال تجربیاتم نوشته شده است.
در مورد عنوان هم یه توضیح مختصر بدم که اولا عنوان انتخاب شده، طنزه چون همهی این اتفاقات الان برای من یه لبخنده و دوما من توی زندگی خیلی وقتها شبیه اون الاغه بودم و خدا هم هویج به دست (نعوذ به الله خدا که دست نداره با عواملش) من رو اینور اونور برده. خلاصه این که آدم میخواد الاغ هم باشه، الاغ خدا باشه نه الاغ شیطون.
به نام خداوند بخشندهی بخشایشگر
امشب چهارشنبه بیست و سوم آذر سال ۱۳۸۴ است. میخوام یه داستان براتون بگم و بعد حرفم رو بزنم.
توی یکی از روزهای خدا یک نفری بود که زندگی عادی داشت و صبح بلند میشد از خواب و عین همهی آدمهای اطرافش زندگی میکرد. میخندید و ناراحت میشد، دوست داشت و حرص میخورد و هیچ فکری نمیکرد که زندگی یعنی چی. دقیقا توی همین مدت یک نفر دیگر هم بود که زندگی خودش رو میکرد و اصلا هم نمیدونست که چه اتفاقی قراره بدست اون و به خواست خدا رخ بده. این دو نفر روزها رو یکی پس از دیگری طی میکردن بدون اینکه از مفهوم زندگی چیزی بدونن. ناگهان یه روز، خیلی اتفاقی به هم میرسن، به هم دیگه نگاه میکنن و از کنار هم رد میشن بدون اینکه چیزی بفهمن. اما از اون روز به بعد توی زندگی اون نفر اول یک تغییر خیلی زیادی پیش میاد که خودشم نمیدونه چیه، چرا و چطور؟ فقط اینو میدونه که دنیا دیگه شکل قبل نیست. همهی مردم، اتفاقها و کارایی که انجام میشد از اون روز براش یک جور دیگه بود، یک معنی دیگه میداد و خلاصه کلی زندگیش فرق کرد. کمکم فهمید که اون تغییر که توی زندگیش پیش اومده چیه پس جواب اولین سوالش رو گرفت. آره اون عاشق شده بود بدون اینکه بدونه چرا و چطور. البته درون موقع مهم هم نبود چون همه چیز خوب بود، همه چیز معنی پیدا کرده بود و زندگی براش اونقدر لذتبخش و با معنی شده بود که اصلا فکر نمیکرد که در آینده چه اتفاقهایی ممکنه بیافته. خب البته درست هم فکر میکرد اما باید یه نیمنگاهی هم به آینده کرد. به هر حال اون روزها یکی پس از دیگری طی شد و ۱۰ سال از اون موقع گذشت و اون هیچوقت نفهمید که چطور این اتفاق افتاد اما جواب دومین سوالش رو هم گرفت یعنی چرا. اون طی این ۱۰ سال خیلی تغییر کرده بود و با همهی آدمهای دور و برش فرق میکرد چون چیزی داشت که اونها اون موقع نداشتند. اون وقتی عاشق شده بود که فقط یازده سال داشت و این تفاوت، خیلی براش سخت بود ولی شیرینی اون عشق اونقدر زیاد بود که تلخی به اون بزرگی رو هم بیاثر کرده بود. حرف مردم براش مهم نبود، مهم نبود که چطور در موردش فکر میکردن چون اونها نمیدونستن که اون عاشقه. طی این ۱۰ سال فهمید که چرا خداوند به اون این موهبت بزرگ یعنی عشق رو اهدا کرده بود. هر روزش با روز دیگرش فرق میکرد و هر روز از هم سن و سالاش بیشتر فاصله میگرفت، حتی از اون کسی که دوستش داشت. دیگه کمکم داشت دنیاش با دنیای مردم دیگه متفاوت میشد و از اونها جدا میشد. دیگه نمیتونست با مردم درست ارتباط برقرار کنه. یه روز به خودش اومد و دید همهی اون چیزهایی که میدید، اون چیزهایی بودن که دوست داشته ببینه. در واقع اون کسی که اون با عشقش ۱۰ سال زندگی کرده بود، هیچوقت محبت اون رو ندید؛ اون عین همهی آدمهای دیگه داشت زندگی میکرد یا حداقل اینطور وانمود میکرد. کمکم از اون دنیای آرمانی بیرون اومد و تصمیم گرفت تا واقعیات رو ببینه. تصمیم گرفت که در دنیای واقعی هم کاری بکنه اما دیر شده بود. دیگه همه چیز از دست رفته بود. اون باید از ۱۰ سال پیش شروع میکرد. اون آدم تا اون روز فکر میکرد عاقله و مانند عاقلها رفتار میکنه اما وقتی درست نگاه کرد دید نه بابا دیوانهی دیوانه است و مانند دیوانههام رفتار میکنه، البته چیز خیلی مهمی رو فهمید که شاید خیلیها تا آخر عمرشون نفهمن. پس تصمیم گرفت حالا که فهمیده دیوونه است از این به بعد دیوونه باشه ولی مانند عاقلا رفتار کنه. یه نگاه به دور و برش انداخت و تصمیم گرفت این کار رو از آخرین ملاقاتش با اون فردی که دوستش داشت انجام بده چون می خواست آخرین حرف دیوانهوارش رو به اون بزنه و از اون به بعد مثل عاقلا بشه. خب حالا فکر میکنید آخرین حرف یه دیوونه چی میتونه باشه؟ رفت جلو و با این جمله شروع کرد:
اول یه مقدمه میگم: آدمها توی زندگی تا با یه موقعیت تازه روبهرو میشن یا با یک فکر و کار جدید، اکثرا فکر میکنن که این راه و موقعیت و فکر جدید بهترین راه ممکنه یا مثلا وقتی یه دوست قدیمی داری، هم خوبیهاش رو میدونی و هم بدیهاش رو ولی وقتی یک دوست جدید پیدا میکنی فقط خوبیهاش رو میبینی اما از این بدتر وقتیه که اون دوست قدیمی رو به خاطر این دوست جدید از دست بدی و این بخاطر اینه که از اونجایی که هه چیز تازه است، فقط زیبایی اونن رو میبینیم. در این لحظه فکر میکنی که کار درستی انجام دادی اما کمکم که به شرایط جدید عادت میکنی و زندگیت روزمره میشه به یاد گذشتهات میافتی و شروع میکنی به مقایسهی گذشته و حال. وای بر اون روزی که بفهمی چیز با ارزشی رو داشتی و از دست دادی، دیگه نمیتونی حتی یک لحظه هم از زندگیت لذت ببری. شاید یک دلیل برای این حالت احساس گناهی که آدم داره چون در حق خودش و حقیقت دنیا ظلم کرده، شاید هم حسرت اون چیزی رو میخوره که از دست داده و دیگه هیچوقت نمیتونه اون رو بدست بیاره. این یه شوخی یا گله و شکایت نیست، این یه هشداره که امیر مومنان علی (ع) به ما میدهند: از گریختن نعمتها برحذر باشید؛ زیرا هر فرارکنندهای برنمیگردد. این حالت زمانی رخ میده که انسان به دلیل عادی شدن شرایط، دوباره میتونه خوب و بد جوانب کار رو ببینه، اون وقت میفهمه درسته که قبلا، هم خوبی داشته هم بدی اما خوبیش بیشتر بوده و بدیش کمتر. ای کاش خودم و همهی آدمهای دنیا قبل از اینکه تصمیمی برای تغییر شرایط بگیریم این موضوع رو بدونیم و سعی کنیم تمام خوبی و بدی کار جدید رو در نظر بگیریم و با موقعیت و کاری هم که الان داریم بسنجیم و بعد که عقلا به یک نتیجهی منطقی رسیدیم، به دنیا و حوادثی که برامون رخ داده هم توجه کنیم و قلبا هم به یک نتیجهی عینی برسیم چون بعضی وقتها خدا حوادثی رو جلوی چشم دل آدم قرار میده تا آدم رو به سمتی که خودش میخواد متوجه کنه. تغییر راه و هدف موقعیت نعمت بزرگیه که در صورت لزوم خدای مهربون خودش این نعمت رو به ما اهدا میکنه.
«به نظر من تو ضرر کردی، ۱۰ سال عشق رو خیلی ناچیز فروختی اما خب حداقل با آدمی معامله کردی که انشاالله نمیتونه هیچوقت ضرر دیگران رو تحمل کنه. تو باعث شدی که من تو زندگیم سود سرشاری کنم، یه روزی سهم تو رو خواهم داد، روزی که نتونی به بادش بدی. اگر خدا بخواهد تا آخر عمرم میجنگم تا سهم خودم و تو رو هر روز بیشتر کنم. یا علی»
البته نباید فراموش کنیم که همیشه باید روش زندگی رو تغییر داد اما خیلی کم باید گذشتهی خودمون رو فراموش کنیم. نباید بخاطر تغییر، نعمتهایی را که خداوند طبق فرمودهی حضرت علی (ع) به ما اهدا میکند رو از دست بدیم. باید با عقل و قلب صددرصد حواسمون رو جمع کنیم تا اون موقع که خدا بهمون راه رو نشون داد تغییرات رو بپذیریم، نه اون موقع که دل خودمون خواست.
در پایان با درود خداوند بر محمد و خاندان با فضیلتش از خدا میخواهیم توانمان دهد تا نعمتهای داده شدهاش را بشناسیم و بخاطر خودمان هم که شده از نعمتهایش درست استفاده کنیم. آمین یا رب العالمین.
پ.ن (زمان انتشار نوشته) : پدر و مادر یکی از همون نعمتهایی هستن که تا داریم قدرشون رو نمیدونیم و خیلی از چیزهای نو رو به اونها ترجیح میدیم اما وای به روزی که خداوند این نعمتش رو از آدم بگیره.
یا علی